تخته سیاه قلب هرچی عشق کشید |
|||||||||||||||||
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 23:1 :: نويسنده : هادی
با تو آغاز نکردم که روزی به پایان برسانم.
دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:, :: 22:57 :: نويسنده : هادی
تو رو میبینم و حال میکنم،همه چیو تحمل میکنم
تو خیالم آخه مال منی،تو که فقط تو خیال منی واسه دیدن تو،دنیا رو به هم میریزم دیگه راهی نموند،بیا پیشم عزیزم اگه عاشقه مثل دل من دل تو اگه دوس داری حتی یه ذره منو اگه حس منو تو هم حس میکنی چی میشه یه دفه بگی مال منی نذار تنها بمونم،بیا آرومه جونم دیگه بی تو نمیتونــــــم ببین ابریه چشمام،بذار دست توی دستام قد دنیا تورو میخوام اگه حواس تو پیش منه،اگه چشات بهم زل میزنه اگه تو هم به من فکر میکنی،چرا میخوای بری دل بکنی آخه چشمای تو،به خدا دروغ نمیگه منو دوس داری خوب،بگو یه بار دیگهسه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, :: 1:57 :: نويسنده : هادی
بایدپشت دیوار خاک خورده شیشه ای وبلاگم بنویسم لطفاننوشتن مرا ببخشید! همیشه به همتون سر میزنم اینجا تعطیل نیس! سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, :: 1:7 :: نويسنده : هادی
کمی صادقانه نشسته ام و با خود چرتکه می اندازم دانه هایش تک و تک صدا می دهد درست مثل ساعت دیواری اتاق... نگاه می کنم به خودم ... به نگاههایم ... به آمال و هدف هایم ... به خط سیر امروز در امتداد فردا ... راستش انگار یه فریم و زاویه دیگه ای رو تو زندگیم پیدا کردم ... این روزها دقیق تر شده ام ... حواس جمع تر ... نمی دونم چی بگم... فقط یه حس خاص دارم .... که تا به حال نداشته ام... نمی دونم مزه سرکه ای داره یا فلفلی ... ولی خوب می دونم یه حسه تلخ و شیرین دارم...... سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, :: 1:6 :: نويسنده : هادی
خیلی منتظرم نمی دونم چی بنویسم ... دوست داشتن که باشد نبودن بعضی ها برایت سالها
به درازا می کشد ...
دلت هزار جور بهانه می گیرد و بی قرار می شود ... دلت آنقدر شور می زند که نمی دانی ثانیه ها
رو چطور بشماری ...
دیگر فکرت خاموش نمی شود حالت گرفته است ... مات و مبهوت شده ای ... نمی دانی چه بگویی و .... سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, :: 1:5 :: نويسنده : هادی
می نویسم بر روی ساحل شنی خیال ... آنقدر طوفانی ... که هیچ اثری از نوشته ها نمی ماند ... اینجا همان دریایی ست که تمام کشتی هایش مغروق و دزدان دریایش در خوابی بی انتها مغفول و نقشه هاشان همه برآب ... و افق هایش ناپیداتر از هر شب تاریک ... اینجا پایان راه نیست ... اینجا همان جایست که ناخدا ها را یکی پس از دیگری به خاک می سپارند و کشتی ها از خجالت غرق بر آب می شوند ... غرورها سرشکسته و سرکشان از پای در آمده ... غرور خاموش تر از غروب و عقول ناتوان تر از قلوب ... سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, :: 1:4 :: نويسنده : هادی
هجوم افکار همه چیز را برهم می زند ... لا به لای حروف هاج و واج می مانم ... بارها می نویسم و پاک می کنم ... خسته می شوم و اخر سیر می شوم از زدن حرف های دل ... و سنگینی حرف ها را با قفل زبان محبوس ... و خاموشی را با هیاهوی ذهنی آشفته در پهنه ای از شب می گسترانم ...
www.pcchat.ir بچه ها به این چتروم خوشگل سربزنین آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان
|
|||||||||||||||||
![]() |